غریبه
در گذر بی عبور، در همان راهی که زمان به روی ردپاهایمان خاک پاشیده، از کنار غریبه ای عبور می کنی که روزی تنها آشنای دنیای تو بود. رعد و برق فریاد می کند و از آسمان، خاطرات به روی ذهنت بارش می گیرد. آنگاه ست که هوا سرد و سنگین می شود. سرت را به پایین می اندازی و با خود زمزمه می کنی:" تو تنها غریبه دنیای من"